مرابازیچه خودساخت چون موسی که دریارا
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپرمی کند یک روز گلها را
خیانت قصه تلخی است اما ازکه مینالم
خودم پرورده بودم درحوارییون یهودارا
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه اسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخارا
کسی راتاب دیدارسرزلف پریشان نیست
چرااشفته می خواهی خدایاخاطرمارا
نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش اهوهای صحرارا
چه خواهد کردباماعشق؟پرسیدیم وخندیدی
فقط باپاسخت پیچیده ترکردی معمارا
:: موضوعات مرتبط:
شعرهای عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1179
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9