نوشته شده توسط : متین و . . .

روزای گذشته ادامه مطلب

 

یک شب خواستم با خودم خلوت کنم

نشستم کنار دیوار

خاطراتم را به یادم آوردم

دیدم که چه روزها و شب ها داشتیم که حالا نیستنند

چه کسانی بودند و نیستند

چه کارها کردیم والان از انجام اون ها ناراحتیم

چه کارها کردیم که وقتی یادشون میافتیم خندمون میگیره

چه کارا که نمیتونیم انجام بدیم مثلا وقتی بچه بودیم بی دلیل میتونستیم گریه کنیم ولی تو این سن اگه گریه کنیم میگن مگه بچه شدی؟

میتونستیم رو پاهای مامان سرمونو بزاریم

میتونستیم بازی کنیم  کسی بهمون نخنده

ولی الان شاید بعضیا پاهای مادر ندارن

شاید یکی انقدر دلیل برای گریه هاش داشته ولی حالا دیگه نداره

شاید یکی انقدر پیر شده که حتی نمیتونه نفس بکشه

بچه که بودیم میتونستیم بخندیم ولی الان شاید یکی انقدر دلش سنک شده که حتی نمی تونه بخنده

بچه که بودیم محرم و نامحرم نبود که د ختر و پسروازهم جدا کنه

کسی نبود بهتر ین رفیقتو ازت بگیره

حداقل یکی بود وقتی دلت گرفت باهاش درد دل کنی دلت از غصه نترکه

یکی بود اشکاتو پاک کنه که الان نیست.

به یاد روزهای گذشته که هیچ وقت بر نمیگردن.

 





:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: